تا جهان بود از سر آدم فراز کس نبود از راز دانش بی نیاز
مردمان بخرد اندر هر زمان راز دانش را به هرگونه زبان
گرد کردند و گرامی داشتند تا به سنگ اندر همی بنگاشتند
دانش اندر دل چراغ روشن است و ز همه بدتر تن تو جوشن است
غنچه با دل گرفته گفت :
زندگی لب ز خنده بستن است
گوشه ای درون خود نشستن است
گل به خنده گفت :
زندگی شکفتن است
با زبان سبز راز گفتن است
گفت و گوی غنچه و گل از درون باغچه
باز هم به گوش می رسد
تو چه فکر می کنی ؟
راستی کدام یک درست گفته اند ؟
من فکر می کنم
گل به راز زندگی اشاره کرد
هرچه باشد او گل است
گل یکی دو پیرهن
بیشتر ز غنچه پاره کرد